◆◆◆ نقطه ◆◆◆

♡♡♡ هو الأول و الآخر ، و الظاهر و الباطن ♡♡♡

گریه بر حسین علیه السلام ، همیشه و هماره ...

آیت الله محسن خرازی، به آیت الله بهجت گفتم:

آقا، محرم دارد می‌آید و من یک ماه برای تبلیغ می‌روم، سفارشی کنید که آویزه‌‌ی گوشم کنم.

همان‌جور که وضو می‌گرفت به دیوار تکیه داد و آهسته گفت:

آسید! سعی کن هر شبانه‌روز یک مرتبه برای امام حسین علیه السلام گریه کنی.

برچسب ها: حسین علیه‌السلام ،گریه،هماره ,

[ بازدید : 161 ] [ امتیاز : 2 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 26 مرداد 1401 ] [ 18:38 ] [ مجید شجاعی ]

[ ]

غزلی تقدیم به تکسوار جاده عشق

ای امام نازنین ای مهدی صاحب زمان
در فرج تعجیل کن کامد به لب جان جهان
سوسن و سنبل دگر افسرده است و برگ ریز
شد کمانی از غمت بالای آن سرو روان
بلبلی کز فیض تو آموخت روزی او سخن
نک به کنجی بی بیان آهش رود تا آسمان !
مثل زر شد روی بستان و گلستان جهان
رنگ دستار تو گیرد گر بیایی بی گمان !
گر بیایی قامتت برپا کند یوم الجزاء
هم به قد قامت بماند چون مؤذن در اذان
دلبران بازارشان از دیدنت گردد کساد
چون ز تو آموخت باید دلبری ای جان جان
آنکه دم زد از مدینه ی فاضله اما نشد
گو بیا جنت نگر اندر زمین ، آخر زمان
حلقه زن بر گرد تو فرزانگان رخ در رخت
بنگر اینک دور عشق و عاشقی در انس و جان
ریزد از لبهای دردانه ی نبی در و گهر
میدرانند از لقائت جیب خود دردی کشان
نقطه ی پایان ندارد زانکه رسم عاشقی
می کنم خال لبت را اختتام داستان .

● سروده شد در ظهر روز جمعه ، در مدرسه دارالشفاء قم . در مورخه ی 14 مهرماه سال 1385 هجری شمسی ، مصادف با 12 رمضان المبارک سال 1427 هجری قمری .

• تقدیم به همه ی دوستان گلم : مجید شجاعی •

برچسب ها: تکسوار جاده عشق ، شعر تر ,

[ بازدید : 759 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 30 آذر 1395 ] [ 17:32 ] [ مجید شجاعی ]

[ ]

" حج رفتن و کج رفتن "

::: شعری در مورد حج و حجاج :::


دل خوش از آنیم که حج میرویم

غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم ؟!
حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هر که علی گفت که درویش نیست !
صبح به صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و امن یجیب !!!

* والسلام ...تا بعد ... *

برچسب ها: حج ، کج ، تسبیح ، درویش ,

[ بازدید : 488 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 14 مهر 1394 ] [ 17:28 ] [ مجید شجاعی ]

[ ]

*** کشفی علمی در مورد امام حسین ( ع ) ***

چرا پیامبر ( ص ) به امام حسین علیه السلام فرمودند :
بیا بالا ای چشم پشه ؟

امام صادق علیه السلام فرمودند : بر بدن جد غریب ما ۱۹۵۰ زخم زدند. راوی سئوال کرد یابن رسول الله مگر امکان دارد چنین چیزی ؟ ( مگر یک بدن چقدر طاقت دارد ؟ مگر یک بدن چقدر حجم دارد ؟ )
حضرت فرمودند : به خدا قسم نیزه برجای نیزه میزدند ، شمشیر برجای شمشیر می زدند ، تیر برجای تیر می زدند .
مناقب ابن شهر آشوب نقل می کند پیغمبر صلوات الله علیه و آله بالای منبرمسجد نشسته بودند و برای مردم موعظه می کردند .
یک وقت امام حسین که در آن زمان چهار، پنج ساله بودند از در وارد شدند ، امام حسین علیه السلام آمدند پائین پله ی منبر ایستادند ، ناگهان پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله شروع به گریه کردن نمودند و به حسین علیه السلام اشاره کرده فرمودند :

تَرَقَ عَینَ بَقَه ...

ترق ؛ یعنی بیا بالا .
( از پله های منبر بیابالا ) .

عین ؛ یعنی چشم .

بقه ؛ یعنی پشه .

هیچکس معنی این تعبیر را نفهمید یعنی چه ؟

چرا رسول الله به سیدالشهداء خطاب می کند بیا بالا ای چشم پشه !

سالیان سال کسی نفهمید شاید بعد از هزار و چند سال !
قریب به صد و اندی سال پیش مرحوم فرهاد میرزا اعتماد السلطنه (فرهاد میرزا معتمد الدوله فرزند عباس میرزا) صاحب مقتل بسیار ارزشمند(قَمقام زَخّاز و صَمصام بَتّار) به فرنگ رفت.
در اروپا میکروسکوپ تازه اختراع شده بود به این جناب شاهزاده قجری گفتند که آقای شاهزاده تشریف بیاورید که یک وسیله ای اختراع شده به نام میکروسکوپ هر چیز ریزی که زیرش بگذارید درشت نمایی میکند و نشان میدهد.
ما چشم یک پشه را جدا کردیم و گذاشتیم زیر این میکروسکوپ... بیایید نگاه کنید !
جناب فرهادمیرزا چشم خود را گذاشت روی میکروسکوپ و نگاهی کرد و در همان موقع کسی که پای دستگاه بود گفت جناب آقای فرهاد میرزا شمردیم ۱۹۵۰ شکاف در چشم پشه است !
یک دفعه دیدند فرهاد میرزا نشست روی زمین شروع کرد به گریه و به سر زدن !
همه گفتند چه شد فرهاد میرزا، ما که چیزی نگفتیم ؟! ما گفتیم چشم پشه یک حالتی دارد شبکه شبکه است و سوراخ سوراخ ، شمردیم و دیدیم ۱۹۵۰ شبکه دارد !
فرهاد میرزا گفت شما ها نمی دانید! بعد از هزار و چهارصد سال تعبیر حرف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مشخص شد که چرا آن روز پیغمبر اکرم به اباعبدالله الحسین علیه السلام با عنوان چشم پشه خطاب کرد !

منابع:
۱. کفایة الأثر ، ص81 تا 83
۲. مناقب آل ابی طالب ، ج 3 ، ص 388
۳. بحارالأنوار ، ج 16، ص 295 / ج 36، ص 313 / ج 43 ، ص 286 و ...
بعضى از دانشمندان می گويند اين تعبير پيشگوئى از شهادت و سوراخ سوراخ شدن پيكر حسين (عليه السلام) است چون اخيرا كشف شده كه چشم پشه سوراخ سوراخ است.
۴. الطرائف ، ترجمه داوود الهامی ، ص 370
۵. از بعضى از نويسندگان متأخرين نقل شده كه در اين حديث شريف تشبيه بسيار دقيق و لطيفى است و آن اين است كه چشم پشه با حجم كوچكى كه دارد مانند شبكه داراى صدها سوراخ كوچك است و پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بدن حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را به اعتبار مصيبت كربلا و زخمهاى فراوانى كه بر آن بدن شريف وارد شده و آن بدن مقدس را مانند شبكه نموده بود به چشم پشه تشبيه فرموده است ...
۶. پاورقی کتاب الإنصاف في النص على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام ، ترجمه رسولى محلاتى ، ص 309 .
_________________
ألسلام علی الخد التریب والشیب الخضیب .
_________________________

برچسب ها: امام حسین ( ع ) ، چشم پشه ، کشف علمی ,

[ بازدید : 827 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 20 شهريور 1394 ] [ 18:38 ] [ مجید شجاعی ]

[ ]

*** جادوی سیاه ***

تو به سفر رفتی و من ماندم.تو با روح و جسم خودت سفرت را شروع کردی.سفر خود را با برنامه و با در نظر گرفتن مقصد آغازیدی و رفتی.من ماندم با جسم و روح خودم.من ماندم و تو رفتی.فقط لحظه ای که تو رفتی ، من با جسم و روح خودم باقی بودم.ولی دقایقی بعد سفر روحیم شروع شد.تن بجا و روح بپا ! تن مانده و روح رانده.جسم برقرار و روح تکسوار ...
سفر روحیم شروع شد. به کجا ؟ بدنبال تو. باور نمی کنی ؟ باور کن.به دنبال تو.بدنبال تو جسمم را جسمی که تاب و توان همقدمی با ترا نداشت ، جا گذاشتم و با روحم ، روح لطیف و شاعرانه ام ، روان سایر و طایرم ، بدنبالت و به رد و اثرت براه افتادم.
چشمهایت را روبرویم نهادم و شروع به سیر در آن کردم. در چشمهایت سفری داشتم که نگو و نپرس ...سفری بطول عشق و به عرض هجران. نگاهم را به نگاهت می دوزم و با امواج دل که از دریچه ی چشمم به عمق دیده ی تو ارسالش میکنم ، با تو براز می نشینم.
دو مردمک زیبای چشمانت همیشه دو همبازی شوخ و شنگ من بوده اند. این دو چها که با من نکردند. اول فرایم خواندند. بعد رهایم کردند.
و اما من مگر می شد رهایشان کنم. اسیر جادوی سیاه مردمکانت مگر جز مرگ سرانجامی دارد ؟
این دو با من دلشده بازیهای تلخ و شیرین و نغزی داشتند. زمانی می خندیدند و من نیز. و گاهی می گریستند و منهم.
آه که تابع ثابت و متغیر امواج نگاهت چه حال و روزی که نداشت. اول فرایم خواندند. بدیدگانم دوخته شدند و دعوتم کردند. هر چقدر سرم را پایین انداختم ، تا اسیر جادوی سیاهت نگردم ، نشد. شد ، اما همه جا مردمکان دلربای تو بجای مردمان فرا گردم بدیده ام آمدند.
چشمان تو همه جا را پر کرده بودند. عطر دل انگیز و رایحه ی دلپذیر رمز و رازشان تمامی فضا را انباشته بود.
بالاخره دیدم نمی شود. هر جا رفتم. همه جا سر کشیدم. تا از جادوی نگاهت در امان بمانم. اما نشد. فراری نگاهت دیگر تسلیم بود. از پا افتاده بود و اسیر جادوی سیاهت گشته بود.
آفرینها بر تو بادا که خوب کارت را بلدی. تبریکات صمیمانه ی اسیر و غلام حلقه بگوشت را بپذیر !
من دانستم که از اول نباید حتی برای یک لحظه هم دیده ام به دیده ات می افتاد. اگر ندیده بودمت ، مردمکانت بیچاره ام نکرده بودند و حال و روزم این نبود.
حتی یکبار دیدنت نیز مهلک است.
ای جادوی سیاه ، مردمکان خوشرنگ ، به من بگویید این نیرو را از کجا آورده اید ؟
بازیچه های نازم ، برایم بگویید سحاریتان را از که دارید ؟ قوت و نیروی جاذبه تان به کجا وصل است ؟
بگذریم ، داشتم می گفتم. آری اسیرتان شدم و مرا به چه جاها که نبردید. حالا من بازنده و اسیر ، برنده و امیر گشته بودم. مردمکانت اول مرا میراندند. به زاری و خفت هم میراندند. و بعد از این میرش ، روح و روانم دمیدند.
چشمانم که از خواب مرگ باز شد ، نسیم ملایمی می وزید. و عطر دل انگیز مهر فضا را پر کرده بود. از اخلاق و رفتار و خصوصیات ذاتی قبل از مرگم در خود اثری ندیدم. جای آنها را چیزهای یگری گرفته بودند.
من عوض شده بودم. یک آدم دیگری...
چشمانم را که باز کردم ، مردمکان سیاهت اولین مهمانان نگاه معصومم بودند. از لای پلکانم که کم کم می گشودمشان ، باز اسیر تو می شدم. دیده بر دیده ات دوخته بودم. و می ترسیدم اگر ناگهان پلکهایم را باز کنم ، مردمکانت فرار کنند. و دیگر آنها را نبینم.
این بار نیز اسیرت بودم ، اما نه به ترس و بیم. بل به عشق و مهر.
این بار خودخواسته صید تو می گشتم و تو زیبا صیادی که بی دانه ام گرفتی !!!

* نوشته شده در نوروز سال 1376 ، قم *

برچسب ها: جادوی سیاه ، سفر ,

[ بازدید : 507 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 19 شهريور 1394 ] [ 21:39 ] [ مجید شجاعی ]

[ ]

* بی تویی *

ای دوست نگر ز عشق تو من چونم // پاشم به هوا ز مهرت اینک خونم
دیوانه ی تو امید بهبودش نی // از هجر تو یر لب آمد اینک جونم.

★ سروده شده در مورخ 1377/7/12 در قم " مجید شجاعی زنجانی " ★

برچسب ها: عشق ، هجر ,

[ بازدید : 516 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 19 شهريور 1394 ] [ 21:34 ] [ مجید شجاعی ]

[ ]

*** لعل لب ***

با سلام ، این دو بیت را تازه سروده ام ، تقدیم به شما دوستان گلم :

ای یار بجز تو کس ندارم // جز لعل لبت هوس ندارم
تابنده شدم عشق ترا من // آزاد شدم قفس ندارم.

* موفق باشید *
" پنجشنبه ، 12 شهریور ، قم "

برچسب ها: لعل ، لب ، عشق ,

[ بازدید : 457 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 19 شهريور 1394 ] [ 21:33 ] [ مجید شجاعی ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]